-شوپنهاور چی فکر می کرد؟
-فکر می کرد که در پس هر رنجی یه لذته و در پس هر لذت یه رنج. مثلا کسی که یه غذای فست فود خوشمزه می خوره، باید ضررهای غیرسالم بودنش رو هم قبول کنه. ممکنه مریض بشه. برعکسش، کسی که روزه میگیره و لذت خوردن رو چشم پوشی میکنه، به لذت افطار و سلامتی میرسه. اما اشتباه می کرد.
شوپنهاور اشتباه می کرد، چون پیشنهادش این بود که انسان باید از اصطکاک و لذت و رنج فرار کنه و به کارهایی رو بیاره که نه درد آنچنانی دارند و نه لذت آنچنانی.
شوپنهاور اشتباه می کرد.
بار زدن یک کیلومتر لوله آب و انتقال لوله به کوه، یه جایی وسط زاگرس، اونجایی که خیلی به زردکوه نزدیکه، جایی که الاغ و قاطر رد نمیشه و فقط آدم میتونه ردش کنه، برای رسوندن آب به یه روستا؛ درد زیادی داشت.
اون لوله ها رو روی شونه هامون انداخته بودیم و جاش موند و کبود شد. گرمای آفتاب هم روش. قشنگ سیاه سوخته شدیم رفت.
خیلی خسته شدیم. دیگه نا نداشتیم.
اما صدای جریان آب از کنارمون، آبی که از چشمه می رفت؛ حس عجیبی داشت.
شوپنهاور اشتباه می کرد.
ما بعد از اون سختی و درد، هیچ لذتی احساس نکردیم. تازه داغون تر شدیم. تازه بعدش کلنگ زدن هامون شروع شد تا منبع آب رو درست کنیم. باز هم بعدش لذتی نبود. لذتی نبود. نبود.
شوپنهاور اشتباه می کرد.
ما آدم شده بودیم.
درد و رنج، لذت آفرین نیست، انسان سازه.
درباره این سایت